نوشته شده توسط : شوالیه

سلام دوستان عزیز من یه نفرو خیلی دوست دارم اسمشو میذارم90من عاشقشم حاضرم واسش بمیرم وارزو میکنم امسال توی کنکور قبول شه شما ها هم دعا کنید



:: بازدید از این مطلب : 242
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : سه شنبه 17 اسفند 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : شوالیه

 


حرف بی ربط:

تا به خودم اومدم تو منو بازی داده بودی

خواستم خودم بشم نشد خواستم تو شم رفته بودی

گفتم شاید دلت اسیر یه دل دیگه شده

گفتم بهتر بذار بدونه که دلم چی کشیده

برو خوش باش ما هم رفتیم فکر منو دیگه نکن

فقط اگه برگشتی و من نبودم گله نکن

بی خیال همه شدم بی خیال تو و دنیا

یادت باشه که دلمو له کردی تو به زیر پا

 

خارج از متن

آیا جوانی خوب است؟

آیا دوست خوب؟

آیا عشق؟

آیا او با اونیکی رفت؟

آیا پول و ماشین؟

آیا همه مثل همن؟

آیا اعتماد خوب است؟

آیا اون نشد یکی دیگه؟

آیا بی تو هرگز؟

آیا من دارم چرت و پرت میگم؟

آیا...

 

 

.

.

مگر نسیــــــم سحر بوی زلف یار منســت
که راحــت دل رنجور بــی‌قـــــرار منســـت

به خواب درنرود چشم بخت من همه عمر
گرش به خواب ببینـم که در کنار منســـت

اگـــــر معاینـــه بیــنم که قصــد جان دارد
به جان مضایقه با دوستان نه کار منست

حقیقت آن که نه درخورد اوست جان عزیز
ولیـــک درخور امــکان و اقــتدار منســــت

نه اختـیار منســت این معــاملــت لیکــن
رضای دوست مقـدم بر اختیـــار منســت

 



:: بازدید از این مطلب : 270
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : دو شنبه 15 دی 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : شوالیه

دختری بود نابینا که از خودش تنفر داشت

نه فقط از خود ، بلکه از تمام دنیا تنفر داشت اما یکنفر را دوست داشت

“ دلداده اش را “ با او چنین گفته بود :

« اگر روزی قادر به دیدن باشم حتی اگر فقط برای

یک لحظه بتوانم دنیا را ببینم عروس تو و رویاهای تو خواهم شد »

و چنین شد که آمد آن روزی که یک نفر پیدا شد

که حاضر شود چشمهای خودش را به دختر نابینا بدهد

و دختر آسمان را دید و زمین را ، رودخانه ها و درختها را

آدمیان و پرنده ها را و نفرت از روانش رخت بر بست

دلداده به دیدنش آمد و یاد آورد وعده دیرینش شد :

« بیا و با من عروسی کن ببین که سالهای سال منتظرت مانده ام »

دختر برخود بلرزید و به زمزمه با خود گفت :


« این چه بخت شومی است که مرا رها نمی کند ؟ »

دلداده اش هم نابینا بود

و دختر قاطعانه جواب داد : قادر به همسری با او نیست

دلداده رو به دیگر سو کرد که دختر اشکهایش را نبیند

و در حالی که از او دور می شد گفت

« پس به من قول بده که مواظ
ب چشمانم باشی . . .»



:: بازدید از این مطلب : 227
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : 14 دی 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : شوالیه

دوربين مدار بسته

از كي تاحالا زن بازن وصلت ميكنه

                           

دم باغبون هاي امروزي گرم

كارخانه اديداس از كي شروع به كاركرده

سوتی های خفن

 

 



:: بازدید از این مطلب : 258
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : دو شنبه 14 دی 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : شوالیه

رونالدینیوکه سال ها توپ طلا میگرفت

عاقبتش این شد این دنیا به

هیچ

کس وفا نمیکند حتی به رونالدینیو امپراطور

تکنیک پس به مقام وزرق وبرق دنیا

دل نبند باتوام کریستین رونالدوی مغرور



:: بازدید از این مطلب : 218
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : دو شنبه 13 دی 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : شوالیه

داستان خویشاوند الاغ

روزی ملا الاغش را که خطایی کرده بود می زد,
شخصی که از آنجا عبور می کرد اعتراض نمود و گفت: ای مرد چرا حیوان زبان بسته را می زنی؟
ملا گفت: ببخشید نمی دانستم که از خویشاوندان شماست اگر می دانستم به او اسائه ادب نمی کردم؟! 

داستان دم خروس

یک روز شخصی خروس ملا را دزدید و در کیسه اش گذاشت,
ملا که دزد را دیده بود او را تعقیب نمود و به او گفت:خروسم را بده! دزد گفت: من خروس ترا ندیده ام,
ملا دفعتا دم خروس را دید که از کیسه بیرون زده بود به همین جهت به دزد گفت درست است که تو راست می گویی ولی این دم خروس که از کیسه بیرون آمده است چیز دیگری می گوید. 

داستان خروس شدن ملا

یک روز ملا به گرمابه رفته بود تعدادی جوان که در آنجا بودند تصمیم گرفتند سر بسر او بگذارند به همین جهت هر کدام تخم مرغی با اورده بودند و رو به ملا کردند و گفتند: ما هر کدام قدقد می کنیم و یک تخم می گذاریم اگر کسی نتوانست باید مخارج حمام دیگران را بپردازد!
ملا ناگهان شروع کرد به قوقولی قوقو! جوانان با تعجب از او پرسیدند ملا این چه صدایی است بنا بود مرغ شوی!
ملا گفت : این همه مرغ یک خروس هم لازم دارند! 

داستان الاغ دم بریده

یک روز ملا الاغش را به بازار برد تا بفروشد, اما سر راه الاغ داخل لجن رفت و دمش کثیف شد, ملابا خودش گفت: این الاغ را با آن دم کثیف نخواهند خرید به همین جهت دم را برید.
اتفاقا در بازار برای الاغش مشتری پیدا شد اما تا دید الاغ دم ندارد از معامله پشیمان شد.
اما ملا بلافاصله گفت : ناراحت نشوید دم الاغ در خورجین است!؟ 

داستان مرکز زمین

یک روز شخصی که می خواست سر بسر ملا بگذارد او را مخاطب قرار داد و از او پرسید: جناب ملا مرکز زمین کجاست؟
ملا گفت : درست همین جا که ایستاده ای؟
اتفاقا از نظر علمی هم به علت اینکه زمین کروی شکل است پاسخ وی درست می باشد.

 



:: بازدید از این مطلب : 252
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : 13 دی 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : شوالیه

یک روز آموزگار از دانش آموزانی که در کلاس بودند پرسید آیا می توانید راهی غیر تکراری برای ابراز عشق ، بیان کنید؟

برخی از دانش آموزان گفتند با بخشیدن عشقشان را معنا می کنند. برخی «دادن گل و هدیه» و «حرف های دلنشین» را راه بیان عشق عنوان کردند. شماری دیگر هم گفتند «با هم بودن در تحمل رنجها و لذت بردن از خوشبختی» را راه بیان عشق می دانند.

در آن بین ، پسری برخاست و پیش از این که شیوه دلخواه خود را برای ابراز عشق بیان کند،

داستان کوتاهی تعریف کرد:

یک روز زن و شوهر جوانی که هر دو زیست شناس بودند طبق معمول برای تحقیق به جنگل رفتند. آنان وقتی به بالای تپّه رسیدند درجا میخکوب شدند. یک قلاده ببر بزرگ، جلوی زن و شوهر ایستاده و به آنان خیره شده بود. شوهر، تفنگ شکاری به همراه نداشت و دیگر راهی برای فرار نبود. رنگ صورت زن و شوهر پریده بود و در مقابل ببر، جرات کوچک ترین حرکتی نداشتند. ببر، آرام به طرف آنان حرکت کرد. همان لحظه، مرد زیست شناس فریاد زنان فرار کرد و همسرش را تنها گذاشت. بلافاصله ببر به سمت شوهر دوید و چند دقیقه بعد ضجه های مرد جوان به گوش زن رسید. ببر رفت و زن زنده ماند.

داستان به اینجا که رسید دانش آموزان شروع کردند به محکوم کردن آن مرد. راوی اما پرسید : آیا می انید آن مرد در لحظه های آخر زندگی اش چه فریاد می زد؟

بچه ها حدس زدند حتما از همسرش معذرت خواسته که او را تنها گذاشته است! راوی جواب داد: نه، آخرین حرف مرد این بود که «عزیزم ، تو بهترین مونسم بودی.از پسرمان خوب مواظبت کن و به او بگو پدرت همیشه عاشقت بود.››

قطره های بلورین اشک، صورت راوی را خیس کرده بود که ادامه داد: همه زیست شناسان می دانند ببر فقط به کسی حمله می کند که حرکتی انجام می دهد و یا فرار می کند. پدر من در آن لحظه وحشتناک ، با فدا کردن جانش پیش مرگ مادرم شد و او را نجات داد. این صادقانه ترین و بی ریاترین ترین راه پدرم برای بیان عشق خود به مادرم و من بود.

تصاوير زيباسازی وبلاگ ، عروسك ياهو ، متحرك             www.bahar-20.com



:: بازدید از این مطلب : 230
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : 13 دی 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : شوالیه

دوستی خاله خرسه که میگن همینه خانمه شوهرشو دوست داره اما.....



:: بازدید از این مطلب : 230
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : 13 دی 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : شوالیه

به این میگن کشتی کج اما برام علامت سواله که چرا لباس فوتبالیست هارو پوشیدن؟



:: بازدید از این مطلب : 257
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : 13 دی 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : شوالیه

سلامعزیزان حالتون خوبه امیدوارم که خوب باشه منشوالیه هستم وتوی وبلاگم

ازهرچیز ومطلبی که بخواین دارم واز شما میخوام بانظر دادن منوکمک کنیدفعلابای



:: بازدید از این مطلب : 278
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : 13 دی 1389 | نظرات ()

صفحه قبل 1 صفحه بعد